اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

رنگ انگشتي

امروز برات رنگ انگشتي خريدم وقتي اومدم مهد دنبالت كلي شوق و ذوق داشتي زود برسيم خونه و بري براي خودت نقاشي بازي توي حموم مهلت ندادي تا رسيدم خونه بدو رفتي حموم و من برات رنگها رو حاضر كردم كه بازي كني مثلا داري قلب ميكشي درنهايت به قول خودت داري همه رو قاطي قاطي ميكني بهت گفتم اميرحسين همه رو بشور گفتي چي من بشورم اينم يه عكس از هواي امروز وقتي بزرگ شي ببيني اين روز هوا چطوري بوده   ...
11 بهمن 1390

اولين كنسرت

امير حسين خوشگلم ماه آينده يعني 15/12/1390 توي سالن كنسرت موسسه تون قراره كنسرت برگزار شه و شما هم اون روز اجرا دارين چقدر من خوشحالم اين براي سن شما خيلي خوبه روي سن برين و اجرا كنيم براي اعتماد به نفس و استقلالت خيلي خوبه و منم با اشتياق خيلي زياد منتظر اون روزم ازت عكس بگيرم و در آينده ببيني كه اولين بار كه رفتي روي سن چند ساله بودي و چي خوندين با بچه ها قراره خوشحال و شاد و خندان رو بخونين من از آموزشگاهتون خيلي خيلي راضي ام يادگيري كاملا روي اصول و علم هست اينجور نيست كه هروقت خواستي موسيقي ياد بگيري بگن بهت برو فلان ساز رو بخر و بعدم نت ياد بدن و بگن حالا ساز بزن نه خيلي پيشرفته اس اول خوب پايه سازي ميكنن كاملا با برنامه تاحالا 8 ماهه...
11 بهمن 1390

سی دی

امیرحسین گلم سلام خوبییییی ایشالا همیشه سلامت و تندرست باشی امیرحسین یه چند مدته خیلی به سی دی علاقه پیدا کردی و یه عالمه سی دی داری ، همه شون به شدت خش دارشدن از بس که این سی دی ها رو به درو دیوار میکشی قابل استفاده نیستن اما خوب مجبورم نگهشون دارم تا کلکسیونت بهم نخوره و خیلی این برام جالبه حالا نمیدونم از سر علاقه است به این سی دی ها همشون رو تو ذهنت داری اگه من یکیشون رو بندازم سطل آشغال خيلي گریه میکنی اوایل من مینداختمشون دور اما حالا جراتش ندارم بعدش بفهمی خیلی گریه میکنی و منم دوست ندارم اذیت شی یه وقتایی هم همه رو با خودت میبری مهد حدودا ٢٥ تا سی دی خش دار و به تیچرت میگی حتما اون کارتون ها رو برات بزاره کارتونها هم خش دار...
9 بهمن 1390

كوهنوردي

وااااااي اميرحسين امروز تو خونه مشغول كار و بار بوديم كه عمو حميد زنگ زد و گفت حاضر باشين بريم دماوند بعد كه اومد دنبالمون من كه گفتم نميام چند مدت پيش رفته بوديم خيلي هوا سرد بودو حسش ندارم بيام نظرمون تغيير كرد به موزه حيات وحش دارآباد و همگي رهسپار به سوي موزه وطبق معمول بابا سيامك هم پیشمون نیست ماشين رو پارك كرديم بريم موزه ميگفتي مامان من نميتونم ببينم آفتاب نميزاره در ورودي موزه كه عمو حميد داره با نگهبانش صحبت ميكنه مثل اينكه موزه رو يه سه ماهي ميشه بستن دارن تعمير ميكنن قابل توجه كسائي كه شايد مثل ما در جريان نباشن نريد يه وقت كه برميگرديد و اينم يه عكس با آقاي قودزيلا به گفته اميرحسين اولش فكرميكردي راستكيه ميتر...
8 بهمن 1390

خريد

سلام اميرحسين ديروز با بابايي رفتيم از هايپر استار خريد كنيم آخرين بار كه رفتيم پارسال ماه رمضان بود تا ديشب كه رفتيم خيلي تغييرات داده بودن خيلي هم شلوغ بود كه اصلا نتونستم خريد كنم تازه بابايي رو هم گم كردم تو شلوغي موبايل بابايي هم تو كيف من بود به يه زحمت پيداش كردم زياد خريد نكردم زياد از بس شلوغ بود به زور ميتونستي حركت كني هميشه ميرفتم فروشگاه شهروند و ديگه اصلا هايپر نميرم همون شهروند عاليه چند تا عكس ازت گرفتم تازه وارد هايپر شديم بعد از اينكه يكمي نشستي توي چرخ دستي همش نق زدي من خسته ام ميخوام توي چرخ بشينم كه باباي زير پات يه چيزي گذاشت كه دردت نگيره وقتي ميخوايم خريد كنيم و سرانجام طاقت سر اومد و ميخواستي بيا...
7 بهمن 1390

سفر 1 روزه به آمل.........

سلام خوبي اميرحسين سه شنبه با بابايي ،عموحميد،مامان جون وعمه تصميم گرفتيم بريم شمال يه چند روزي براي تعطيلات. از جاده فيروز كوه حركت كرديم  تو مسير برفها آب شده بودن وقتي رسيديم آمل يهو بابايي و عمو حميد گفتن ميريم اكبرجوجه شام ميخوريم و برميگرديم تهران  خوب ما هم چاره ايي نداشتيم و قبول كرديم يه چندتا عكس ازت توي اكبرجوجه گرفتم ميزارم برات ميخواستم از درياي محمود آباد ازت عكس بگيرم اما نشد و زود برگشتيم ايشالا دفعه بعدي عكسها رو ميزارم ادامه مطلب بابايي و اميرجونش يه باروني مي اومد خيلي باحال بود اينم اكبرجوجه توي ميدون هزار سنگر  اميرحسين و مامان بزرگش كه اميرحسين داشتي به شدت شيطوني ميكردي در ح...
6 بهمن 1390

برف بازي

اميرحسين گلم ديروز تهران برف خيلي خوبي زد و ما هم با عمه فاطمه و مامان جون رفتيم پارك پرواز كه پشت خونمون بود برف بازي خيلي خوش گذشت كلي عكاس اونجا بود از صداو سيما اومده بودن و با مردم مصاحبه ميكردن خيلي منظره پارك پرواز قشنگ ميشه وقتي برف ميباره عكسها رو عمه با موبايل ازمون گرفت دوربين خراب بود موتور لنزس شكسته بود عمه با موبايل عكس ازمون عكس گرفت باغچه خونمون     دم در خونمون يه بلايي به سرمون آوردي هر كسي تو ارك ميديدت بهت ميخنديد كه با شوق و ذوقي برف بازي ميكني برف گلوله ميكردي ميكوبيدي بهمون كيف كردي حسابي چه مامان بزرگ باحالي باهات برف بازي كرد ايشالا تصميم گرفتيم بريم شمشك پي...
2 بهمن 1390

مهمون داريم اين روزها

سلام و صد سلام اي كبك مستم ميون كبك ها دل با تو بستم اين شعر رو مادر شوهر هميشه برات ميخوند وقتي كوچولو بودي و حتي الان كه بزرگ شدي كه من فقط همين قدرشو بلدم امير جونم ديروز با عمه فاطمه داشتم صحبت ميكردم و بهش ميگفتم اين چند روز تعطيلي بياين تهران و ميگفت كه يكم كار دارن و چند تا پروژه دارن و بايد طراحي كنن و بستگي داره به شرايط و ازاونجايي كه عمه فاطمه مهندس معمار و خيلي سرش شلوغه وحجم كارهاش بالاس گفتم خوب نمياد وقتي اينجوره و كم كم هم به آخرسال نزديك ميشيم و كاراش زياده احتمالش كمه اماديشب زنگ زدو گفت بليط گرفتم براي فردا صبح و ميايم و كلي خوشحال شديم اما من هرچي بهت ميگفتم مادرجون و عمه فاطمه دارن ميان عكس العمل خاصي نشون نميدادي ي...
1 بهمن 1390